پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان EvreythinG مؤدب فریدولین از جشن تولد دوستش به خانه برگشت.
مادرش پرسید: دختر مؤدبی بودی؟ فریدولین: البته مادر! مادر: مرتب نمیرفتی شیرینی برداری؟ فریدولین گفت: نه همان اول که وارد شدمپنج تا برداشتم! پز! پسری صد یورو در خیابان پیدا کرده بود. به خانه که آمد مادرش از او پرسید: آیا به ادارهی اشیای گمشده اطلاع دادی؟ پسرک گفت: نه چون این خیلی خوب نیست کهآدم بخواهد پز شریف بودنش را بدهد!
لبرت از رالف پرسید: مامانت چطوری فهمید که دستهایت را نشستی؟ رالف گفت: هیچی فراموش کرده بودم صابون را خیس کنم! دلیل پسرک روی زمین نشسته بود و ناله میکرد. مادرش با دلسوزی پرسید: چی شده؟ پسرک خوردم زمین و زانویم زخمی شد. مادر:کی این طوری شد؟ پسرک: نیم ساعت پیش. مادر: پس چرا تازه الآن ناله و زاری میکنی؟ پسرک: آخه نمیدانستم تو در خانهای! نظرات شما عزیزان: چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:, :: 16:44 :: نويسنده : negin
|